
حافظ
شمارهٔ ۸
۱
کارم ز دور چرخ به سامان نمیرسد
خون شد دلم ز درد، به درمان نمیرسد
۲
با خاک ره ز روی مذلت برابرم
آب رخم همیرود و نان نمیرسد
۳
پیپارهای نمیکنم از هیچ استخوان
تا صدهزار زخم به دندان نمیرسد
۴
سیرم ز جان خود به سر راستان ولی
بیچاره را چه چاره چو فرمان نمیرسد
۵
از آرزوست گشته گرانبار غم دلم
آوخ که آرزوی من ارزان نمیرسد
۶
یعقوب را دو دیده ز حسرت سپید گشت
وآوازهای ز مصر به کنعان نمیرسد
۷
از حشمت اهل جهل به کیوان رسیدهاند
جز آه اهل فضل به کیوان نمیرسد
۸
از دستبرد جور زمان اهل فضل را
این غصه بس که دست سوی جان نمی رسد
۹
حافظ صبور باش که در راه عاشقی
هر کس که جان نداد به جانان نمیرسد
تصاویر و صوت







نظرات
حمیدرضا
مهسا
محبت الله
خنیـاگر
خنیـاگر
خنیـاگر
دکتر ترابی
رضا
محمدرضا
امید نقوی