حافظ

حافظ

شمارهٔ ۹

۱

در هر هوا که جز برق اندر طلب نباشد

گر خرمنی بسوزد چندان عجب نباشد

۲

مرغی که با غم دل شد الفتیش حاصل

بر شاخسار عمرش برگ طرب نباشد

۳

در کارخانهٔ عشق ازکفر ناگزیر است

آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد

۴

در کیش جان‌فروشان فضل و شرف به رندیست

اینجا نسب نگنجد آنجا حسب نباشد

۵

در محفلی که خورشید اندر شمار ذره‌ست

خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد

۶

می خور که عمر سرمد گر درجهان توان یافت

جز بادهٔ بهشتی هیچش سبب نباشد

۷

حافظ وصال جانان با چون تو تنگدستی

روزی شود که با آن پیوند شب نباشد

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 85
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 100
کتاب خواجه حافظ شیرازی به خط محمد ساوجی مورخ ۱۲۸۰ هجری قمری » تصویر 181
خاطر مجموع (جامع دیوان جامع حافظ بر اساس بیست و یک متن معتبر چاپی) تدوین و توضیح شفیع شجاعی ادیب - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۹۱
محمدرضا مومن نژاد :
محسن لیله‌کوهی :

نظرات

user_image
حمیدرضا
۱۳۸۸/۰۲/۱۱ - ۰۰:۱۲:۱۴
متن غزل از این منبع نقل شده:پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
مرتضی
۱۳۸۹/۰۷/۰۷ - ۰۸:۳۵:۲۵
این بیت واقعا جای تامل دارد :در محفلی که خورشید اندر شماره ذره استخود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد ...شاید کتابی است در یک بیت ، بیشتر تامل کنیم !!!
user_image
فتح اله پهلوانزاده
۱۳۹۷/۰۷/۱۳ - ۰۳:۵۰:۱۱
چرااین غزل در حافظ قزوینی نیست؟
user_image
عبدالعزیز میرخزیمه
۱۳۹۸/۰۵/۱۳ - ۲۱:۵۳:۴۶
در مورد بیت سوم که میفرماید : در کارخانهء عشق از کفر ناگزیر است / آتش که را بسوزد گر بولهب نباشدبه نظر می رسد شکل صحیح تر ضبط این بیت به شکلی که ذیلاً خواهد آمد، باشد که در آن از کارگاه هستی سخن می رود نه کارخانهء عشق ، و اینکه در عالم هستی کفر هم جایگاهی حساب شده دارد و وجودش ضرورت دارد چرا که تا کفری نباشد ، ایمان معنا و یا جلوه ای نخواهد داشت :در کارگاه هستی از کفر ناگزیر است /آتش که را بسوزد ؟ گر بولهب نباشد برای اینکه در کارگاه هستی از جهت اینکه جهان هستی جهان اعداد و اضداد هست فلذا اگر ایمانی هست کفر هم در کنارش ضرورت تام و تمام دارد ، ولی اینکه بین عشق و ضرورت کفر بتوانیم نسبتی برقرار کنیم دشوار است مگر اینکه عشقی چون شیخ صنعان را در خاطر بیاوریم که معشوقش کافر کیش بوده و در نتیجه شیخ را هم به کفر میکشاند که البته این مورد خاصی بوده و عمومیت ندارد ، حضرت حافظ هم در جایی دیگر از معشوق کافر کیشی سخن به میان آورده :چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم /که دل به دست کمان ابرویی ست کافرکیش