
صابر همدانی
شمارهٔ ۱۰
۱
مفتیان شهر را گر چشم ظاهر روشن است
ما ارادت پیشه گان، را چشم خاطر روشن است
۲
آسمان گر روز و شب روشن بود از مهر و ماه
بزم ما از روی باران معاشر روشن است
۳
همدم شب زنده داران شو، که روشندل شوی
شب دل آئینه از شمع مجاور روشن است
۴
هرکجا بگذاشت پا جانانه، بنهادیم چشم
چشم ما عشاق، زین کحلالجواهر روشن است
۵
کاملان را فیضبخشی ز ابتدا تا انتهاست
روز را خورشید رخشان تا به آخر روشن است
۶
تا دم آخر مده کالای دینت را ز دست
چونکه چشم دزد اغلب بر مسافر روشن است
۷
در فنون شعر و حسن ابتکار و لطف نظم
بعد (صائب) دیدهٔ یاران به (صابر) روشن است
نظرات