صابر همدانی

صابر همدانی

شمارهٔ ۳۹

۱

خرم آن روز که بودیم من و او با هم

کرده بودیم به سانِ تن و جان خو با هم

۲

در میان من و او بود اگر فاصله‌ای

اینقدر بود که بین گره و مو با هم

۳

حیف و صد حیف که نگذاشت فلک تا من و دوست

ساعتی را بنشینیم به یک سو با هم

۴

گر نه از سرو قد دوست نشان می‌جویند

پس چرا فاختگانند به کو کو با هم؟

۵

گریه بایست بر آن جمع پریشانی کرد

که نباشند دمی یکدل و یک‌رو با هم

۶

چه زیان داشت گر از روز ازل می‌کردیم

عدل را پیشه به مانند ترازو با هم؟

۷

دور شو دور ز بزمی که در آن بنشینند

دو سخن‌چین بداندیش جفاجو با هم

۸

هر گلی را ز ازل رنگی و بویی دادند

گرچه هر لحظه خورند آب ز یک جو با هم

۹

صابر! از فرط شعف دست برافشان، که شدند

شاد زین طرفه غزل خواجه و خواجو با هم

تصاویر و صوت

نظرات