
صابر همدانی
شمارهٔ ۴
۱
جلوه گر خواهی چو در آئینه روی خویش را
در ضمیر ما ببین روی نکوی خویش را
۲
ظاهر و باطن نکویی را دریغ از ما مدار
گل دریغ از کس ندارد رنگ و بوی خویش را
۳
عقده از زلف تو بگشود و بکار من ببست
تا بدست شانه دادی تار موی خویش را
۴
منکه دل بود از برایم چاره جو در هر غمی
گم براه عشق کردم چاره جوی خویش را
۵
هرکسی را نفس میباشد عدوی جان، ولیک
وای بر آن کس که نشناسد عدوی خویش را
۶
یک در از جنت به روی خویشتن بگشاده است
آنکه عمری داشت نیکو خلق و خوی خویش را
۷
گر کسی بر خرمن مردم چو موران داشت چشم
کی تواند بست پای هرزهپوی خویش را
۸
نیک و بد چون ثبت میگردد به دیوان عمل
بهْ که بربندی زبان یاوهگوی خویش را
۹
آرزوی مهر، (صابر) از کسی در دل مدار
ورنه خواهی برد در گور آرزوی خویش را
تصاویر و صوت

نظرات