
سید حسن غزنوی
شمارهٔ ۸۵ - در مرثیه یکی از بزرگان گوید
۱
ای چون مسیح گوهر تو جمله جان شده
سجده کنان بصومعه آسمان شده
۲
از علت کمال که بر تو ز چشم بد
ترسیده و هم ناقص و آخر همان شده
۳
ای بی نظیر ساعد بوبکر پر هنر
الحق درود خوان تو شاه جهان شده
۴
بر دوستان و یاران چون ماه بر نجوم
تاریک کرده عالم و خود از میان شده
۵
تازه گل امید تو پژمرده ناگهان
هم در حجاب غنچه از بوستان شده
۶
خورشید دولت تو چو ماه مقنعی
پیدا هنوز ناشده درچه نهان شده
۷
از مرگ تو که مرده بزرگی بزرگ یاد
در بخت نیک خود همه کس بدگمان شده
۸
باری یکی بگوی که بی تو کجا روند
ای دست تو ز کار و زبان از میان شده
۹
ای کلک سرفکنده و درج سیاه روی
وی نظم دل شکسته و نثر زبان شده
۱۰
دردا که شد پدر ز وفات پسر یتیم
احسنت اینت حاصل عمر زیان شده
۱۱
جز مردمی مخوانش حسن زانکه حال او
چون مردمی است نام بمانده نشان شده
تصاویر و صوت

نظرات