سید حسن غزنوی

سید حسن غزنوی

شمارهٔ ۱۷

۱

عشق بازی صدم افزون افتاد

لیک زینسان نه که اکنون افتاد

۲

دوست بس طرفه و دلخواه آمد

یار بس چابک و موزون افتاد

۳

بر خیال رخ تو کرد گذر

اشک من زان همه گلگون افتاد

۴

من کم از هیچم و قسمم ز غمش

طرفه آن کز همه افزون افتاد

۵

زانکه تا چشم بدش نگزاید

چشم نیکوش در افسون افتاد

۶

چکنم با دل پر خون فکار

که از او در جگرم خون افتاد

۷

زلف بر گوش نهد تا گویند

که مه از دائره بیرون افتاد

۸

یارب آن زلف خم اندر خم او

راستار است به من چون افتاد

۹

حسن از دوست چه نالی چندین

کانچه افتاد ز گردون افتاد

تصاویر و صوت

نظرات