
سید حسن غزنوی
شمارهٔ ۱۹
۱
روزی که مرا چشم به تو خوش پسر افتد
آن روز همه کار دلم زیر سر افتد
۲
عقلم سر خود گیرد و از پای در آید
صبرم بسر کوی تو از دست برافتد
۳
بر خلق زسرگشته هجران خبر افتد
در شهر چو دیوانه تو بی خبر افتد
۴
دیوانه آن ماه توان بود که روز
خورشید فلک را ز رخش سایه در افتد
۵
از گریه کنارم شمری باشد پیوست
ز انسان که چو بر آینه عکس برافتد
۶
گر روی نهد بر من از این روی عجب نیست
خود عکس چنین باشد چون بر شمر افتد
۷
شادم من از این گریه که بر خشک نیفتد
گر چشم خداوند بر این چشم تر افتد
نظرات