
سید حسن غزنوی
شمارهٔ ۳۳
۱
آخر دلم به آرزوی خویشتن رسید
و آنچه از خدای خواسته بودم به من رسید
۲
آن مه که کرد طوفی سوی شرف شتافت
وآن گل که رفت سالی چمن رسید
۳
دل رفته بود و جان شده منت خدای را
کان دل به سینه آمد و آن جان به تن رسید
۴
خوش خوش گشاده بلبل مژده چو گل دهن
کان طوطی شکر لب شیرین سخن رسید
۵
شاهی که از نهاد کمند زره درش
با تیغ آفتاب شکن در شکن رسید
۶
نقاش صنع چهره خوبش همی کشید
بیکار شد چو کار به شکل دهن رسید
۷
در بوستان حسنش بنگر که چون بوقت
نوباوه شکوفه ز برگ سمن رسید
۸
گفتم ز لعلدان لبش باده چنم
چون برسمن بنفشه توبه شکن رسید
۹
برشادی رسیدن شاهی که بر دلش
از جان ندای اذهب عنی الحزن رسید
۱۰
بهرامشاه شاه که در ملک دولتش
آنها کزو به بنده مخلص حسن رسید
نظرات