
سید حسن غزنوی
شمارهٔ ۳۸
۱
برآن زلف و لب و خال و بنا گوش
سوی بازار عشقش برده ام دوش
۲
رخش روز است و ابرو گوشه روز
نهاده است از برای فتنه شب پوش
۳
دهانش چشمه نوش و زبر جد
رمیده است از کران چشمه نوش
۴
همه ساله ز سودای فراقش
دلی دارم چو دیگ تفته پرجوش
۵
ز عشقش تا بر آرم من یکی دم
سه بار از من ز رنج دل رود هوش
۶
ز تو چون روی آزادی نبینم
مرا خسرو خریدار است بفروش
نظرات