
سید حسن غزنوی
شمارهٔ ۵
۱
روزم ز هجر تو بصفت چون شب آمده است
وینک چو شمع جانم از آن بر لب آمده است
۲
شد نور مه ز چاه زنخدان تو پدید
این چه نگر که رشک چه نخشب آمده است
۳
روی تو مرکب شب زلف است و خوشتر آنک
خورشید یک سواره برآن مرکب آمده است
۴
مردم من از جفای فراوانت ای نگار
چند آخر از جفانه وفا را شب آمده است
۵
روز حسن ز هجر مکن تیره همچو شب
خود بی تکلف تو جهان را شب آمده است
نظرات