
سید حسن غزنوی
شمارهٔ ۳۹ - در صفت خیمه گوید
۱
ای قبه معلق چرخ دگر شدی
زان تا به اوج چشمه خورشید بر شدی
۲
قائم به محوری نه عجب گر طنابهات
آمد شهاب وار که چرخ دگر شدی
۳
دردم که جمله چو آتش بود سموم
گوئی گریز گاه نسیم سحر شدی
۴
مانی با بر روز مطر از طنابها
بندی بسی طویله لؤلؤ چو بر شدی
۵
هستی سیه سپید بسان همای از آنک
تا سایه گسترانی و گسترده تر شدی
۶
هر روز اگر برآئی از منزلی سزد
زیرا که تو بدوز ضیا چون قمر شدی
۷
با لون و شکل کوه بلوری از این سبب
چون کوه پیش خاص ملک با کمر شدی
۸
تا ساخت از تو مرکز خویش آفتاب ملک
الحق بسی ز خرگه مه خوبتر شدی
۹
هستی تو ایستاده به یک پای پیش او
زان بر سرای پرده سیاره بر شدی
تصاویر و صوت

نظرات