
سید حسن غزنوی
شمارهٔ ۶
۱
اکفی الکفاة مشرق و مغرب رشید دین
کامد فلک به زیر و محلش ز بر نشست
۲
چون خیزران دو تا شد تا بار همتش
بر پشت قبه فلک شیشه گر نشست
۳
وی چون ز شرطه سوی حرم شد کلیم وار
گامی دو سه بر اسبک خادم مگر نشست
۴
آخر نه سیدی که سوار براق بود
بر لاشه برهنه بس مختصر نشست
۵
عیسی که نقره خنگ سپهر ست مرکبش
زو هیچ کم نشد که بر آن لاشه خر نشست
۶
اندر جهان که شیر سوار است آفتاب
بر ثور و بر حمل کرمی کرد اگر نشست
۷
اسبک نشاط پایگه خاص می کند
کاسب رکاب خواهش از طبع خور نشست؟
۸
بر آخر جفای غلامان نیارمد
هر مرکبی که خواجه ممدوح برنشست
تصاویر و صوت

نظرات