
هاتف اصفهانی
غزل شمارهٔ ۳۴
۱
نه با من دوست آن گفت و نه آن کرد
که با دشمن توان گفت و توان کرد
۲
گرفت از من دل و زد راه دینم
ز دین و دل گذشتم قصد جان کرد
۳
کی از شرمندگی با مهربانان
توان گفت آنچه آن نامهربان کرد
۴
منش از مردمان رخ مینهفتم
ستم بین کآخر از من رخ نهان کرد
۵
تو با من کردی از جور آنچه کردی
من از شرم تو گفتم آسمان کرد
۶
دو عالم سود کرد آن کس که در عشق
دلی درباخت یا جانی زیان کرد
۷
نه از کین خون هاتف ریخت آن شوخ
وفای او به کشتن امتحان کرد
نظرات