
هاتف اصفهانی
غزل شمارهٔ ۴
۱
جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا
ذره است این، آفتاب است، این کجا و آن کجا
۲
دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبهای
ورنه پای ما کجا وین راه بیپایان کجا
۳
ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب
تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا
۴
جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق
این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا
۵
در لب یار است آب زندگی در حیرتم
خضر میرفت از پی سرچشمهٔ حیوان کجا
۶
چون جرس با ناله عمری شد که ره طی میکند
تا رسد هاتف به گرد محمل جانان کجا
نظرات
مجتبی شوقی
مهاد
محمد
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
وحید صادقی