
هاتف اصفهانی
غزل شمارهٔ ۷
۱
جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا
غمناک چو میخواهی ما را تو ، چنین بادا
۲
بر کشور جان شاهی ز اندوه دل آگاهی
شادش چو نمیخواهی غمگینتر ازین بادا
۳
هر سرو که افرازد قد پیش تو و نازد
چون سایهات افتاده بر روی زمین بادا
۴
با مدعی از یاری گاهی نظری داری
لطف تو به او باری چون هست همین بادا
۵
جز کلبهٔ من جائی از رخش فرو نایی
یا خانهٔ من جایت یا خانهٔ زین بادا
۶
گر هست وفا گفتی هم در تو گمان دارم
در حق منت این ظن برتر ز یقین بادا
۷
پیش از همه کس افتاد در دامِ غمت هاتف
امید کز این غم شاد تا روز پسین بادا
نظرات
غلامحسین
م. فرامرزی
یکی بودم
سیدمحمد جهانشاهی
سیدمحمد جهانشاهی