
هاتف اصفهانی
غزل شمارهٔ ۸۸
۱
زهی از رخ تو پیدا همه آیت خدایی
ز جمالت آشکارا همه فر کبریایی
۲
نسپردمی دل آسان به تو روز آشنایی
خبریم بودی آن روز اگر از شب جدایی
۳
نبود به بزمت ای شه ره این گدا همین بس
که به کوچهٔ تو گاهی بودم ره گدایی
۴
همه جا به بیوفایی مثلند خوب رویان
تو میان خوبرویان مثلی به بیوفایی
۵
تو درون پرده خلقی به تو مبتلا ندانم
به چه حیله میبری دل تو که رخ نمینمایی
۶
شد از آشناییش جان ز تن و کنون که بینم
دل آشنا ندارد خبری ز آشنایی
۷
گرهی اگر چه هرگز نگشودهام طمع بین
که ز زلف یار دارم هوس گرهگشایی
۸
همه آرزوی هاتف تویی از دو عالم و بس
همه کام او برآید اگر از درش درآیی
نظرات
مجتبی
محسن,۲
حسین