هجویری

هجویری

بخش ۱ - باب الرّقص

بدان که اندر شریعت و طریقت مر رقص را هیچ اصلی نیست؛ از آن‌چه آن لهو بود به اتفاق همه عقلا چون به جد باشد و چون به هزل بود لغوی و هیچ کس از مشایخ آن را نستوده است و اندر آن غلو نکرده. و هر اثر که اهل حشو اندر آن بیارند، آن همه باطل بود و چون حرکات وجدی و معاملات اهل تواجد بدان مانند بوده است، گروهی از اهل هزل بدان تقلید کرده‌اند و اندر آن غالی شده و از آن مذهبی ساخته و من دیدم از عوام گروهی می‌پنداشتند که مذهب تصوّف جز این نیست، آن بر دست گرفتند؛ و گروهی اصل آن را منکر شدند.

و در جمله پای بازی شرعاً و عقلاً زشت باشد از اجهل مردمان و محال بود که افضل مردمان آن کنند.

اما چون خفتی مر دل را پدیدار آید و خفقانی بر سر سلطان شود وقت قوت گیرد حال اضطراب خود پیدا کند ترتیب و رسوم برخیزد. آن اضطراب که پدیدار آید نه رقص باشد و نه پای بازی و نه طبع پروردن؛ که جان گداختن بود و سخت دور افتد آن کس از طریق صواب که آن را رقص خواند و دورتر آن کس که حالتی را که از حق بی اختیار وی نیاید وی به حرکت آن را به خود کشد و حالت حق نام کند آن حالت که وارد حق است چیزی است که به نطق بیان نتوان کرد. مَنْ لَمْ یَذُقْ لایَدْری.

تصاویر و صوت

کشف المحجوب به اهتمام محمد حسین تسبیحی (رها) - ابوالحسن علی بن عثمان جلابی هجویری غزنوی - تصویر ۶۴۲

نظرات

user_image
زال فروزنده
۱۳۹۵/۰۶/۰۶ - ۱۵:۰۱:۵۲
با سلام و درود...تنها افسوس! که فرنودهای اینچنین ارزشمند و ارجمندی در سامانه ی آموزشی این مرز و بوم نادیده انگاشته می شوند و هر روز پیر و جوان, مرد و زن از نه تنها دین که از آیین آزادگی و انسانیت دور می شوند, من و تو و او "نداریم" این "ماییم" که داریم دور می شویم... گروهی به نام دین و مضاف بر آن ادعای آزادگی و حقوق بشر همه ی "گردش....هاااا" را فرمانگزار و فرمایند و خود را فرمانبردار از هیچ فرمانی نمی خواهند نمیدانند و.... شکمهاشان از نارواترین نارواها انباشته و دستانشان به پ.... آلوده..... و پاهاشان به.....راه رفته مگر آن راه پاینده.... هیچ نشانی از آدم و خاتم ندارند و خود را "مخلصان خدوم و عادلان صالح میپندارند! کجاست لیلی ها کجاست فرهاد ها کجاست مجنون ها کجاست شیرین ها چه بی فروغ گشته چراغ هدایت و چه کشتی شکستگانیم ماااااا..... آه سیاوش جان "درود خداوند جان و خرد بر فرگاه تو نازنین" درود ما را رسانا باش بر نکودادخواه پیروزمند همو شایسته گواه پیروزپند جان جانان ارمایلان و گرمایلان, امید پرفروز فریدونیان, و شادی افرای شهرنازان و مهرافزای ارنوازان, آهنگر آهنگران گوهر گوهران کاوه ی جان!
user_image
زال فروزنده
۱۳۹۵/۰۶/۰۶ - ۱۵:۱۰:۴۰
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوستبگشای لب که قند فراوانم آرزوستای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابرکان چهره مشعشع تابانم آرزوستبشنیدم از هوای تو آواز طبل بازباز آمدم که ساعد سلطانم آرزوستگفتی ز ناز بیش مرنجان مرا بروآن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوستوان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیستوان ناز و باز و تندی دربانم آرزوستدر دست هر کی هست ز خوبی قراضه هاستآن معدن ملاحت و آن کانم آرزوستاین نان و آب چرخ چو سیل ست بی وفامن ماهیم نهنگم عمانم آرزوستیعقوب وار وااسفاها همی زنمدیدار خوب یوسف کنعانم آرزوستوالله که شهر بی تو مرا حبس می شودآوارگی و کوه و بیابانم آرزوستزین همرهان سست عناصر دلم گرفتشیر خدا و رستم دستانم آرزوستجانم ملول گشت ز فرعون و ظلم اوآن نور روی موسی عمرانم آرزوستزین خلق پرشکایت گریان شدم ملولآن های هوی و نعره مستانم آرزوستگویاترم ز بلبل اما ز رشک عاممهرست بر دهانم و افغانم آرزوستدی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهرکز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوستگفتند یافت می نشود جسته ایم ماگفت آنک یافت می نشود آنم آرزوستهر چند مفلسم نپذیرم عقیق خردکان عقیق نادر ارزانم آرزوستپنهان ز دیده ها و همه دیده ها از اوستآن آشکار صنعت پنهانم آرزوستخود کار من گذشت ز هر آرزو و آزاز کان و از مکان پی ارکانم آرزوستگوشم شنید قصه ایمان و مست شدکو قسم چشم صورت ایمانم آرزوستیک دست جام باده و یک دست جعد یاررقصی چنین میانه میدانم آرزوستمی گوید آن رباب که مردم ز انتظاردست و کنار و زخمه عثمانم آرزوستمن هم رباب عشقم و عشقم ربابی ستوان لطف های زخمه رحمانم آرزوستباقی این غزل را ای مطرب ظریفزین سان همی شمار که زین سانم آرزوستبنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرقمن هدهدم حضور سلیمانم آرزوست...
user_image
زال فروزنده
۱۳۹۵/۰۶/۰۶ - ۱۵:۱۴:۵۴
سپاس دشمنان فرهنگ و هنر در هراس....