همام تبریزی

همام تبریزی

شمارهٔ ۱۱۶

۱

این نه دردیست که بی دوست بود درمانش

خُنُک آن جان که نصیبی بود از جانانش

۲

عقل گوید به نصیحت که مده جان به لبش

عشق فریاد برآرد که مکن فرمانش

۳

ای منجم نظر از ماه و ثریا بستان

چون بخندد مه خوبان بنگر دندانش

۴

غنچه بر خنده خود خنده زند وقت سحر

گر ببیند نمک آن دو لب خندانش

۵

هر رهی را که در او پای نهی پایانی‌ست

جز ره دوست که پیدا نبود پایانش

۶

همه دانند که هر طایفه ورزد کیشی

کیش من آن که شود جان و دلم قربانش

۷

خاک پایش چو منی را نرسد می‌کوشم

که رسد چشم مرا گرد سم یکرانش

۸

هستی خویش نهادم همه در وجه رخش

گفت کآسان نفروشم ندهم ارزانش

۹

شد خیال سر زلفت سبب کفر همام

روی بنمای که تا تازه شود ایمانش

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
کاربر سیستمی
۱۴۰۰/۰۴/۰۱ - ۱۱:۵۸:۱۹
تغییرات حاصل از پردازش تصحیحات ارسالی آقای پدرام شعبان‌زاده تغییر مصرع ۲ از «عقل گوید خنک آن جان که نصیبی بود از جانانش» به «خُنُک آن جان که نصیبی بود از جانانش» تغییر مصرع ۳ از «ای منجم نظر از ماه و ثریا بستان» به «عقل گوید به نصیحت که مده جان به لبش» تغییر مصرع ۵ از «به نصیحت که مده جان به لبش» به «ای منجم نظر از ماه و ثریا بستان» تغییر مصرع ۷ از «غنچه برخنده خود خنده زند وقت سحر» به «غنچه بر خنده خود خنده زند وقت سحر» تغییر مصرع ۹ از «هر رهی را که در و پای نهی پایانی ست» به «هر رهی را که در او پای نهی پایانی‌ست» تغییر مصرع ۱۲ از «کیش من آن که شود جان و دلم قر بانش» به «کیش من آن که شود جان و دلم قربانش» تغییر مصرع ۱۳ از «خاک پایش چو منی را نرسد می کوشم» به «خاک پایش چو منی را نرسد می‌کوشم» تغییر مصرع ۱۶ از «گفت کاسانه نفروشم ندهم ارزانش» به «گفت کآسان نفروشم ندهم ارزانش»