
همام تبریزی
شمارهٔ ۱۲۰
۱
عاشق کسی بود که کشد بار یار خویش
شهوت پرست مانده بود زیر بار خویش
۲
شد زندگانیم همه در کار عشق یار
او فارغ از وجودم و مشغول کار خویش
۳
چشمم چو جویبار شد از انتظار و نیست
آن نوبهار را هوس جویبار خویش
۴
از عاشقان مرادش اگر بیمرادی است
ما را رضای یار به از اختیار خویش
۵
چشمش به تیر غمزه چو میبفکند شکار
بیالتفات میگذرد بر شکار خویش
۶
در بند زلف یار بود جان من هنوز
روزی که زین دیار رود با دیار خویش
۷
شبها مخسب و روز میاسای ای همام
یک شب مگر رسی به وصال نگار خویش
۸
امروز روزگار ریاضت کشیدن است
ضایع مکن چو بیخبران روزگار خویش
۹
گر هستی مراد تو برخیزد از میان
یابی مراد خویشتن اندر کنار خویش
تصاویر و صوت

نظرات
کاربر سیستمی