
همام تبریزی
شمارهٔ ۱۳۰
۱
من به اومید تو از راه دراز آمدهام
ناز بگذار دمی چون به نیاز آمدهام
۲
رهروان را به شب تار دلیلی باید
من به بوی خوش آن زلف دراز آمدهام
۳
شمع بی زحمت پروانه نباشد بنشان
کامشبی در هوس گفتن راز آمدهام
۴
پیش از این هر نفسم بود خیالی و اکنون
با تو یک رنگ شدم وز همه باز آمدهام
۵
مرغ دل بر سر زلفت به فغان میگوید
چیست تدبیر که در چنگل باز آمدهام
۶
با دلم سلسله زلف تو گوید خوش باش
منم آن بند که دیوانهنواز آمدهام
۷
عاشقان راست نمازی و دگر محرابی
بیش ابروی تو از بهر نماز آمدهام
۸
جان حقیقت به لب چون شکرت خواهم داد
تا نگویی که به تزویر و مجاز آمدهام
۹
تا فراق تو به غارت نبرد جان همام
به شفاعت ز در وصل تو باز آمدهام
نظرات
محسن
کاربر سیستمی