
همام تبریزی
شمارهٔ ۱۳۲
۱
من از دنیا و مافیها دل اندر نیکوان بستم
عجب دارم که بشکیبم ز روی خوب تا هستم
۲
مرا باید که در دستم بود زلف پری رویان
چه باشد گر دهد یا نه مریدی بوسه بر دستم
۳
خیال مهر ورزیدن نبود اندر سرم لیکن
چوزلف پرشکن دیدم به رغبت توبه بشکستم
۴
لب شیرین میگونت سخن میگفت بشنیدم
ز انفاس خوشت بویی هنوز از ذوق آن مستم
۵
ز چشم اشکریز من روان شد چشمهها حالی
به زیر سایه سروی چو بی روی تو بنشستم
۶
مرا با هر سر مویت چو پیدا گشت پیوندی
دگر با هیچ دلبندی سر مویی نپیوستم
۷
ز شمع عارضت عکسی چو در چشم همام آمد
ز شمع آسمان دیدن دو چشم خویش در بستم
نظرات
کاربر سیستمی