
همام تبریزی
شمارهٔ ۱۴۷
۱
در رخت مینگرم صورت جان میبینم
آنچه دل میطلبد پیش تو آن میبینم
۲
روح را چهرهٔ تو نور یقین میبخشد
عقل را پیش دهانت به گمان میبینم
۳
در میان از دهنت بیشتر از نامی نیست
از وجودش سخن و خنده نشان میبینم
۴
من از آن لب چو حدیثی به زبان میآرم
آب حیوان ز لب خویش چکان میبینم
۵
وصف رویت نه به اندازه تقریر من است
که به صد مرتبه زان سوی بیان میبینم
۶
روی و بالای تو را هر که ببیند گوید
آفتابیست که بر سرو روان میبینم
۷
من و وصلت چه خیالیست که بر خاک درت
نقش پیشانی شاهان جهان میبینم
۸
پای آهسته نه از خانه برون کان منزل
سر به سر پر دل صاحبنظران میبینم
۹
فتنه روی تو تنها نه همام است آخر
عالمی را به جمالت نگران میبینم
نظرات
کاربر سیستمی