
همام تبریزی
شمارهٔ ۱۵
۱
نه باغ بود و نه انگور و می، نه بادهپرست
که دوست داد شرابی به عاشقان الست
۲
هنوز در سر ما هست ذوق آن مستی
حریف مجلس او تا ابد بود سرمست
۳
ز دست و پا و سر ما اثر نبود هنوز
که جان شراب محبت کشید و رفت از دست
۴
اگر چه از شکن زلف خوب رویان شد
دلم شکسته ولی عهد روی او نشکست
۵
ز غیرت است که چندین هزار پرده نور
میان دیده عشاق و روی خویش ببست
۶
گذشت عکس وی از پردهها و پرده ما
درید و زاهد مستور گشت باده پرست
۷
همام را همه شب انتظار خورشید است
خنک دلی که به نور صفات حق پیوست
نظرات
عباس بروجردی
کاربر سیستمی