
همام تبریزی
شمارهٔ ۱۵۰
۱
ما به بوی زلف یار مهربان آسودهایم
گر نباشد مشک و عنبر در جهان آسودهایم
۲
چون به خلوت با خیالش عشق بازی میکنیم
از گلستان فارغیم از بوستان آسودهایم
۳
تا خیال قامتش در دیدهٔ گریان ماست
گر نروید سرو بر آب روان آسودهایم
۴
ما که آسایش برای جان خود میخواستیم
چون به ترک جان بگفتیم این زمان آسودهایم
۵
دوش ناگه یار بی اغیار بر ما برگذشت
آن تصور میکنیم و همچنان آسودهایم
۶
همچو شاهان بر کنار ماهرویان بر حریر
ما گدایان دوش خوش بر آستان آسودهایم
۷
فارغیم از نغمهٔ بلبل که شبها تا سحر
در میان کویش از بانگ سگان آسودهایم
۸
در میان عاشقان وصف لبش گویند و بس
کز صفتهای بهشت جاودان آسودهایم
۹
یک نفس از ذکر او خالی نمیباشد همام
لاجرم ز انفاس آن شیرین زبان آسودهایم
نظرات
R.b
کاربر سیستمی