
همام تبریزی
شمارهٔ ۱۷۲
۱
کشم نقد جان را به بازار او
که این است شرط خریدار او
۲
به جان گر توان وصل او را خرید
پر از جان شود خاک بازار او
۳
صبا گر برد بوی او سوی گل
شود جمله بر باد پندار او
۴
بگیرید ای دوستان دست من
که از دست رفتم ز رفتار او
۵
بگویم که ایمان عشاق چیست
یکی پرتو از نور دیدار او
۶
چو زلفش کند دعوی کافری
میان را ببندم به زنار او
۷
بهشتت اگر میکند آرزو
زمانی نظر کن به رخسار او
۸
جهانی پر از آب حیوان کند
حدیثی ز لعل شکربار او
۹
همام از لبش گر نگوید سخن
نیابند ذوقی ز گفتار او
نظرات
کاربر سیستمی