
همام تبریزی
شمارهٔ ۱۷۶
۱
میآمد و خلق شهر در پی
وز شرم روان ز عارضش خوی
۲
دزدیده به سوی من نظر کرد
کز دوست مباش بیخبر هی
۳
در حال و ان یکاد برخواند
هر کس که نظر فکند بر وی
۴
خوبان جهان کمر ببستند
در خدمت سرو دوست چون نی
۵
زاهد چو لبش بدید میگفت
من توبه نمیکنم از این می
۶
هر جا که فتاد عکس رویش
گلزار همی شکفت در پی
۷
میرفت و همام در پی او
فریادکنان که هجر تا کی
تصاویر و صوت

نظرات
کاربر سیستمی