
همام تبریزی
شمارهٔ ۱۹۹
۱
نه چنان مست و خرابم ز دو چشم ساقی
که مرا با دگری هست خیالی باقی
۲
مستی از هستی من جز سر مویی نگذاشت
وان قدر نیز نخواهم که بود ای ساقی
۳
مست گشتیم و نخواهی تو که فانی گردیم
زان که در آرزوی عربدۀ عشاقی
۴
هر کجا پرتو حسنیست ز رویت اثریست
آفتابی تو که منظور همه آفاقی
۵
جان من از سر زلف تو نسیمی بشنید
عزم دارد که کند صحبت تن در باقی
۶
خود نمایان اگر از عشق تو بویی یابند
پیش شاهان نفروشند دگر زراقی
۷
حیف باشد که بخوانند غزلهای همام
پیش خامی که ندارد خبر از مشتاقی
نظرات
کاربر سیستمی