
همام تبریزی
شمارهٔ ۲۰۰
۱
بگذشت بر نظارگان نگذاشت در قالب دلی
از حسن او پر دیدهام این شیوه در هر منزلی
۲
چون باد بر ما بگذرد بر جانب ما ننگرد
آرام دلها می برد وصل چنین مستعجلی
۳
دلهاست در غوغای او سرها پر از سودای او
افشانده خاک پای او در دیده هر صاحبدلی
۴
هستند مقبولان او در عشق مقتولان او
قابل نشد این لطف را جز نیکبختی مقبلی
۵
در بحر عشقش عاشقان کردند کشتیها روان
بیرون نیامد زان میان یک تختهای برساحلی
۶
رسم است بر دیوانگان زنجیر و زلف یار ما
اندر سلاسل میکشد هر جا که بیند عاقلی
۷
حسن جهانگیرش نگر بگرفته عالم سر به سر
ز افسانه سودای او خالی نیابی محفلی
۸
مرغان او را در قفس باشد همیشه این هوس
کز گلستانش یک نفس باد آورد بوی گلی
۹
باشد همام از بوی او مشغول گفت و گوی او
بی بوی جان آویز او پیدا نیابی بلبلی
نظرات
کاربر سیستمی