
همام تبریزی
شمارهٔ ۲۱۱
۱
در غیرتم که با خود همراز و همنشینی
در آب عکس خود را زنهار تا نبینی
۲
آیینه را نخواهم در صحبتت که زانجا
دانی که تا چه غایت زیبا و نازنینی
۳
آنگه که دیده باشی رویی بدین ملاحت
از خود به سر نیایی با ما کجا نشینی
۴
زلف تو را نگویم عنبر کادب نباشد
با گرد خاک کویت گویم که عنبرینی
۵
خورشید پیش رویت آید به سجده گوید
ای صانعی که از گل خورشید آفرینی
۶
هر کاو لب تو دیده انگشت و لب گزیده
حیران حسن رویت صورتگران چینی
۷
گل کیست تا به رویت نسبت کند همامش
یا مشک تا به مویت گوید که همچنینی
نظرات
کاربر سیستمی