
همام تبریزی
شمارهٔ ۲۱۸
۱
برای دیدن رویت خوش است بینایی
ز بهر نام تو آید به کار گویایی
۲
نشسته بر در گوش است جان ما شب و روز
بدان هوس که اشارت بدو چه فرمایی
۳
ز حسن روی تو رضوان امید میدارد
که روز حشر مگر روضه را بیارایی
۴
چو در بهشت روی مینگر در آب حیات
ببین مشاهده خویش تا بیاسایی
۵
ز حسن یوسف اگر دست پاره میکردند
که را بود حرکت گر تو روی بنمایی
۶
خیال روی تو از پیش دیده خالی نیست
تو نیز بیخبری زان که همره مایی
۷
درین حدیث من از غیرتت همیترسم
که در گشادن رازم عتاب فرمایی
۸
میسرت نشود ای همام در مستی
که احتراز نمایی و راز نگشایی
نظرات
کاربر سیستمی