
همام تبریزی
شمارهٔ ۲۸
۱
مشتاب ساربان که مرا پای در گل است
در گردنم ز حلقه زلفش سلاسل است
۲
تعجیل میکنی تو و پایم نمیرود
بیرون شدن ز منزل اصحاب مشکل است
۳
شیرینی وصال چو بیتلخی فراق
کس را نصیب نیست ز دوران چه حاصل است
۴
چون عاقبت ز صحبت یاران بریدنیست
پیوند با کسی نکند هر که عاقل است
۵
روز وداع غرقة خونند عاشقان
وان کاو نظاره میکند از دور غافل است
۶
ما را خیال دوست به فریاد میرسد
ور نه فراق صحبت او زهر قاتل است
۷
هر جا که مینشینم و چندان که میروم
در گردنم دو دست خیالش حمایل است
۸
از دیدة همام خیالش نمیرود
آنجا فراق نیست که پیوند با دل است
نظرات
یلدا
رضا بیگی
کاربر سیستمی