
همام تبریزی
شمارهٔ ۳۱
۱
به شب ماهی میان کاروان است
که روی او دلیل ساربان است
۲
چه جای ساربان کاندر پی او
ز دلها کاروان بر کاروان است
۳
عجب آید مرا زان رهزن دل
که در شب رهنمای رهروان است
۴
چنین صورت ز آب و گل نیاید
مگر جانی به شکل تن روان است
۵
چنین ماهی چو بر روی زمین هست
زمین را صد شرف بر آسمان است
۶
به زیر سایه کی بودهست خورشید
رخش خورشید و زلفش سایبان است
۷
به هر منزل که میراند به تعجیل
دو اسبه جان ما در پی دوان است
۸
به هر منزل که کرد آنجا گذاری
نشان رویهای عاشقان است
۹
به از کحل جواهر دیدهها را
غبار موکب جان و جهان است
۱۰
دل نامهربان ساربان را
فراغت از همام مهربان است
۱۱
بگو آهسته ران محمل کشان را
که همراهت فقیری ناتوان است
نظرات
کاربر سیستمی