
همام تبریزی
شمارهٔ ۵۲
۱
هر کاو سر تو دارد پروای سر ندارد
مست تو تا قیامت از خود خبر ندارد
۲
هر عاشقی که جانش بویت شنیده باشد
سر بی نسیم زلفت از خاک برندارد
۳
تر دامن است هر کاو لافی زند ز عشقت
وان گه دو چشم خود را پیوسته تر ندارد
۴
آنجا که حاضر آید آن شکل و آن شمایل
گر بنگرد به غیری چشمم نظر ندارد
۵
سر تا قدم چو جانی ای آب زندگانی
کاین حسن و این لطافت هرگز بشر ندارد
۶
سرهای عاشقانت بر خاک آستانت
چندان بود که آنجا کس رهگذر ندارد
۷
هر یک به جست و جویی میلی کند به سویی
جانم ز منزل تو عزم سفر ندارد
۸
وصفت چنان که باید دایم همام گوید
هر کان گهر نبخشد هر نی شکر ندارد
تصاویر و صوت

نظرات
نیری
۲۴۶
مبین
کاربر سیستمی