
همام تبریزی
شمارهٔ ۷۳
۱
بنامیزد چنانت آفریدند
که پنداری ز جانت آفریدند
۲
نمیدانم ز جان خوشتر چه باشد
که تا گویم که زانت آفریدند
۳
لبت کاب حیات از وی چکان است
مگر زاب دهانت آفریدند
۴
تماشاگاه جانم را بهشتی
بدان سرو روانت آفریدند
۵
دهانت با میان هر لحظه گوید
که چون من بینشانت آفریدند
۶
به رویت کی رسد رویم که او را
برای آستانت آفریدند
۷
قرار عاشقانت برد سحری
که در چشم و زبانت آفریدند
۸
ز زخمت صید دلها چون برد جان
که با تیر و کمانت آفریدند
۹
همام آن روز میورزید عشقت
که جان عاشقانت آفریدند
تصاویر و صوت

نظرات
محمد
کاربر سیستمی