
همام تبریزی
شمارهٔ ۷۵
۱
به کوی دوست که وهم و خیال ره نبرند
مجال کی بود آنجا که عاشقان گذرند
۲
ندیده دیدۀ کس حسن بینهایت او
ز فرق تا به قدم گر چه عارفان نظرند
۳
چو هست آینه روی دوست حسن صور
برای عکس در آیینهها همینگرند
۴
خیال بین که ز جانان وصال میجویند
خبر دهید به یاران که جمله بیخبرند
۵
اگر شمال و صبا را روانه گردانم
به آن دیار ره دور او به سر نبرند
۶
بخوان همام دو بیت از حدیث خوش نفسی
که عاشقان سخنش را حیات جان شمرند
۷
گروه عشق کز اثبات محو در سفرند
به شهر نام و نشان میرسند میگذرند
۸
چو مرغ و ماهی کاندر هوا و آب روند
نشان پی نگذارند از آن که بیاثرند
نظرات
کاربر سیستمی