
همام تبریزی
شمارهٔ ۸۴
۱
آن را که حسن و شکل و شمایل چنین بود
چندان که ناز بیش کند نازنین بود
۲
وقتی در آب و آینه میبین جمال خویش
کز روزگار حاصل عمرت همین بود
۳
با خود نشین و همدم و همراز خویش باش
حیف آیدم که با تو کسی همنشین بود
۴
ای دوست آن خیال جوانی بود نه عشق
هر دوستی که تا نفس واپسین بود
۵
روزی که زین جهان به جهان دگر شوم
در جان من خیال تو نقش نگین بود
۶
هر جا که میروی قدمی باز پس نگر
سرها ببین که بر سر روی زمین بود
۷
بر آدمی ملایکه انکار کردهاند
معلومشان نبود که انسان چنین بود
۸
کاغذ ز شرم پاره شود بشکند قلم
گر صورتت برابر نقاش چین بود
۹
چون از لبت همام حدیثی کند تمام
ز آب حیات بر سخنش آفرین بود
تصاویر و صوت

نظرات
کاربر سیستمی