
همام تبریزی
شمارهٔ ۸۸
۱
جانها در آتشند که جانان همیرود
سیلاب خون ز دیدهٔ گریان همیرود
۲
یعقوب را زیوسف خود دور میکنند
خاتم برون ز دست سلیمان همیرود
۳
آدم وداع سایهٔ طوبی همیکند
خضر از کنار چشمه حیوان همیرود
۴
صحرا و شهر فتنه و غوغای مردم است
تا خود چه داوریست که سلطان همیرود
۵
دیدی که آدمی چه کشد در وداع جان
بر ما ز هجر یار دو چندان همیرود
۶
دردا که گوهریست گرانمایه صحبتش
دشوار دست داده و آسان همیرود
۷
این میکشد مرا که درین غصه یار نیز
پر آب کرده چشم و پریشان همیرود
۸
امیدوار باش درین حال ای همام
کاین جور روزگار به پایان همیرود
۹
در موسم بهار کند عاقبت رجوع
حسنی که در خزان زگلستان همیرود
تصاویر و صوت


نظرات
کاربر سیستمی