
همام تبریزی
شمارهٔ ۹
۱
چشم مستش دوش میدیدم به خواب
کرده بود از ناز آغاز عتاب
۲
گفت کای مشتاق خوابت میبرد
هل یکون النوم بعدی مستطاب
۳
شرم بادت آن همه دعوی چه بود
چشم عاشق را بود پروای خواب
۴
هر که در هجران بیاساید دمی
جاودان از دوست ماند در حجاب
۵
خوابم از بهر خیالت آرزوست
من عتابت را همین دارم جواب
۶
حال ما دور از تو میدانی که چیست
حال چشم بینصیب از آفتاب
۷
در فراقت آنچه بر ما میرود
اهل دوزخ را نباشد آن عذاب
۸
آب حیوانی و ما در آتشیم
وه که گر بنشانی آن آتش به آب
۹
بی تو از خوبان نیاساید همام
تشنه کی سیراب گردد از سراب
نظرات
علی حصاری
منصور
کاربر سیستمی