
همام تبریزی
شمارهٔ ۹۰
۱
بوسهای را گر به جان شاید خرید
جان بباید داد روز من یزید
۲
یافتن معشوق را چون ممکن است
از وصال امید نتوانم برید
۳
پای اگر عاجز شود نتوان نشست
گه به پهلو گه به سر خواهم دوید
۴
تا نفس آید نشاید دم زدن
تا رگی جنبد نشاید آرمید
۵
عاشقان کعبه را در بادیه
ای بسا زحمت که میباید کشید
۶
ساروان را گو سرود آغاز کن
تا در اشتر غیرتی آید پدید
۷
باز ای مطرب حدیث خوش بساز
خرقه برکن از تن پیر و مرید
۸
ساقیا می ده که مشتاقان هنوز
میزنند از تشنگی هل من مزید
۹
از شراب جان مستانت همام
جرعهای میخواست خود بویی شنید
نظرات
۲۴۶
کاربر سیستمی