
همام تبریزی
شمارهٔ ۹۲
۱
بهشت روی تو را پاک دیدهای باید
که جز به دیدن روی تو دیده نگشاید
۲
به آب چشم دهم غسل نور بینایی
نظر به چشمهٔ خورشید اگر بیالاید
۳
سپیدهدم به هوای بهار هر روزی
به شبنم سحری روی گل بیاراید
۴
که تا به روی تو ماند مگر نمیداند
که غیر حسن و طراوت ملاحتی باید
۵
به خاک کوی تو چون بگذرد نسیم بهار
حیاتبخشی و بوی خوشش بیفزاید
۶
دریغ عهد جوانی که بی تو رفت از دست
کجاست تا به چنین صحبتی بیاساید
۷
ولی به دولت حسنت امید میدارم
که روزگار جوانی به فرق باز آید
۸
به بخت گفتم با ما موافقت نکنی
جواب داد که گر دوست لطف فرماید
۹
اگر زند نفسی بی حکایت تو همام
نه از حساب سخندان که باد پیماید
نظرات
کاربر سیستمی