
همام تبریزی
شمارهٔ ۹۹
۱
مرا چو نام لبت بر سر زبان آید
ز ذوق آن سخنم آب در دهان آید
۲
در آن نفس که ز رویت حکایتی گویم
ز هر نفس که زنم بوی گلستان آید
۳
به شرح زلف دراز تو در نمیپیچم
که زان هزار گره بر سر زبان آید
۴
زهی گران که نگردد خراب آن ساعت
که چشم مست تو از خواب سرگران آید
۵
چو آن دهان نگشایند هیچ تنگ شکر
هزار سال اگر از مصر کاروان آید
۶
اگر به دشت مغیلان گذر کنی روزی
به جای خار گل سرخ و ارغوان آید
۷
ز ابروی تو نتابم به هیچ وجهی روی
اگر چه بر دل من تیر از آن کمان آید
۸
به جست و جوی تو کارم همی به جان برسید
کسی که طالب جانان بود به جان آید
۹
کجا رسد به شبستان هر گدا شمعی
که لایق نظر خسرو جهان آید
نظرات
۲۴۶
کاربر سیستمی