اقبال لاهوری

اقبال لاهوری

بخش ۱۹ - دین و وطن

۱

لرد مغرب آن سراپا مکر و فن

اهل دین را داد تعلیم وطن

۲

او بفکر مرکز و تو در نفاق

بگذر از شام و فلسطین و عراق

۳

تو اگر داری تمیز خوب و زشت

دل نبندی با کلوخ و سنگ و خشت

۴

چیست دین برخاستن از روی خاک

تا ز خود آگاه گردد جان پاک

۵

می نگنجد آنکه گفت الله هو

در حدود این نظام چار سو

۶

پر که از خاک و برخیزد ز خاک

حیف اگر در خاک میرد جان پاک

۷

گرچه آدم بردمید از آب و گل

رنگ و نم چون گل کشید از آب و گل

۸

حیف اگر در آب و گل غلطد مدام

حیف اگر برتر نپرد زین مقام

۹

گفت تن در شو بخاک رهگذر

گفت جان پهنای عالم را نگر

۱۰

جان نگنجد در جهات ای هوشمند

مرد حر بیگانه از هر قید و بند

۱۱

حر ز خاک تیره آید در خروش

زانکه از بازان نیاید کار موش

۱۲

آن کف خاکی که نامیدی وطن

اینکه گوئی مصر و ایران و یمن

۱۳

با وطن اهل وطن را نسبتی است

زانکه از خاکش طلوع ملتی است

۱۴

اندرین نسبت اگر داری نظر

نکته ئی بینی ز مو باریک تر

۱۵

گرچه از مشرق برآید آفتاب

با تجلی های شوخ و بی حجاب

۱۶

در تب و تاب است از سوز درون

تا ز قید شرق و غرب آید برون

۱۷

بر دمد از مشرق خود جلوه مست

تا همه آفاق را آرد بدست

۱۸

فطرتش از مشرق و مغرب بری است

گرچه او از روی نسبت خاوری است

تصاویر و صوت

کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری با مقدمهٔ احمد سروش - تصویر ۳۷۴

نظرات