اقبال لاهوری

اقبال لاهوری

بخش ۱۸۰ - کبر و ناز

۱

یخ ، جوی کوه را ز ره کبر و ناز گفت

ما را ز مویهٔ تو شود تلخ روزگار

۲

گستاخ می سرائی و بیباک میروی

هر سال شوخ دیده و آواره تر ز پار

۳

شایان دودمان کهستانیان نئی

خود را مگوی دخترک ابر کوهسار

۴

گردنده و فتنده و غلطنده ئی بخاک

راه دگر بگیر و برو سوی مرغزار

۵

گفت آب جو چنین سخن دل شکن مگوی

بر خویشتن مناز و نهال منی مکار

۶

من میروم که در خور این دودمان نیم

تو خویش را ز مهر درخشان نگاه دار

تصاویر و صوت

نظرات