اقبال لاهوری

اقبال لاهوری

بخش ۲۵۹ - شعله در آغوش دارد عشق بی پروای من

۱

شعله در آغوش دارد عشق بی پروای من

بر نخیزد یک شرار از حکمت نازای من

۲

چون تمام افتد سراپا ناز می گردد نیاز

قیس را لیلی همی نامند در صحرای من

۳

بهر دهلیز تو از هندوستان آورده ام

سجدهٔ شوقی که خون گردید در سیمای من

۴

تیغ لا در پنجه این کافر دیرینه ده

باز بنگر در جهان هنگامهٔ الای من

۵

گردشی باید که گردون از ضمیر روزگار

دوش من باز آرد اندر کسوت فردای من

۶

از سپهر بارگاهت یک جهان وافر نصیب

جلوه ئی داری دریغ از وادی سینای من

۷

با خدا در پرده گویم با تو گویم آشکار

یا رسول الله او پنهان و تو پیدای من

تصاویر و صوت

نظرات