
اقبال لاهوری
بخش ۱۰۵ - بر دل بیتاب من ساقی می نابی زند
۱
بر دل بیتاب من ساقی می نابی زند
کیمیا ساز است و اکسیری بسیمابی زند
۲
من ندانم نور یا نار است اندر سینه ام
این قدر دانم بیاض او به مهتابی زند
۳
بر دل من فطرت خاموش می آرد هجوم
ساز از ذوق نوا خود را به مضرابی زند
۴
غم مخور نادان که گردون در بیابان کم آب
چشمه ها دارد که شبخونی به سیلابی زند
۵
ایکه نوشم خورده ئی از تیزی نیشم مرنج
نیش هم باید که آدم را رگ خوابی زند
نظرات