اقبال لاهوری

اقبال لاهوری

بخش ۱۰۸ - از همه کس کناره گیر صحبت آشنا طلب

۱

از همه کس کناره گیر صحبت آشنا طلب

هم ز خدا خودی طلب هم ز خودی خدا طلب

۲

از خلش کرشمه ئی کار نمی شود تمام

عقل و دل و نگاه را جلوه جدا جدا طلب

۳

عشق بسر کشیدن است شیشه کائنات را

جام جهان نما مجو دست جهان گشا طلب

۴

راهروانبرهنه پا راه تمام خار زار

تا به مقام خود رسی راحله از رضا طلب

۵

چون بکمال میرسد فقر دلیل خسروی است

مسند کیقباد را در ته بوریا طلب

۶

پیش نگر که زندگی راه بعالمی

از سر آنچه بود و رفت در گذر انتها طلب

۷

ضربت روزگار اگر ناله چو نی دهد تو را

بادهٔ من ز کف بنه چاره ز مومیا طلب

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
ناآشنا
۱۳۹۴/۰۷/۲۶ - ۰۷:۱۳:۰۴
اینطور بهتر استراهروان برهنه پا راه تمام خار زارپیش نگر که زندگی راه بعالمی بردمیگوید آشنای تو خودت هستی و خدای تواز دیگران بگذر و در آرزوی خود و خدای خود باشدر مقام رضا و استغنا ست که عشق ظهور میکندمنظور از فقر شاید که بی نیازی از غیر خداستموفق باشید
user_image
merce
۱۳۹۴/۰۷/۲۶ - ۱۳:۳۶:۴۱
ناآشنای گرامی دربیت آخری هم میگوید: اگر از دست روزگار به ناله افتاده ای، از مستی خودخواهی و منیّت دست بردار ولی ، چاره ز مومیا طلب؟؟؟شاید مقصود این باشد که چون مومیا شدگان جاودان شوی.به قول دکتر ترابی : مانا در نهان سرایندهبا ایزد جو تماس بگیر ، یا با ایمیل mercedesmerce@gmail.comبا احترام
user_image
رضا بنابی
۱۳۹۹/۰۸/۰۲ - ۲۱:۴۴:۰۳
ضربت روزگار اگر ناله چو نی دهد تو رابادهٔ من ز کف بنه چاره ز مومیا طلب"مومیایی" در ادبیات فارسی مومیایی کردن به روش مصریان نیست بلکه نوعی درمان بیشتر در درمان شکستگی ها و گاهی برای بیماری های دیگر بکار می رفتهاقبال لاهوری غزل دیگری دارد :من فقیرم بی نیازم مشربم این است و بسمومیائی خواستن نتوان ، شکستن میتوانو در میان شعرا نظامی و بیدل اشعار فراوان در این مورد دارندچه داند استخوان نشکسته قدر مومیایی رابیدلتوئی کز شکستم رهائی دهیوگر بشکنی مومیائی دهینظامی