اقبال لاهوری

اقبال لاهوری

بخش ۱۲۳ - بگذر از خاور و افسونی افرنگ مشو

۱

بگذر از خاور و افسونی افرنگ مشو

که نیرزد به جوی اینهمه دیرینه و نو

۲

چون پرکاه که در رهگذر باد افتاد

رفت اسکندر و دارا و قباد و خسرو

۳

زندگی انجمن آرا و نگهدار خود است

ایکه در قافله ئی بی همه شو با همه رو

۴

تو فروزنده تر از مهر منیر آمده ئی

آنچنان زی که بهر ذره رسانی پرتو

۵

آن نگینی که تو با اهرمنان باخته ئی

هم به جبریل امینی نتوان کرد گرو

۶

از تنک جامی ما میکده رسوا گردید

شیشه ئی گیر و حکیمانه بیاشام و برو

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
بتشکن
۱۳۹۱/۱۲/۱۳ - ۱۵:۴۰:۵۳
دارم برا هر شعر یه چیزی میذارم نگین چقدر حرف میزنهمن یه جورایی اقبال رو روشنگر فرهنگ خود و روشنگر ذهن ناب ادمی میدونم نه بخاطر تفکر خودم بلکه چیزیه که در اشعار این عالم مشهوده این شاعر نه با غربی که پراز رنگ و جلوه های اغفال گرانست خوشش میاد و نه از شرقی که اسیر خرافه و رسوم کهنه باشه خوشش میاد بلکه اعتقاد به انسانیت داره که باز تو این شعر با کمال هنر حرفش رو زده و اینه که اقبال رو از شاعرای همزمان خودش متمایز کرده