
اقبال لاهوری
بخش ۳۷ - هوای خانه و منزل ندارم
۱
هوای خانه و منزل ندارم
سر راهم غریب هر دیارم
۲
سحر می گفت خاکستر صبا را
«فسرد از باد این صحرا شرارم
۳
گذر نرمک ، پریشانم مگردان
ز سوز کاروانی یادگارم»
۴
ز چشمم اشک چون شبنم فرو ریخت
که من هم خاکم و در رهگذارم
۵
بگوش من رسید از دل سرودی
که جوی روزگار از چشمه سارم
۶
ازل تاب و تب پیشنیهٔ من
ابد از ذوق و شوق انتظارم
۷
میندیش از کف خاکی میندیش
بجان تو که من پایان ندارم
نظرات