
اقبال لاهوری
بخش ۵۰ - خاور که آسمان بکمند خیال اوست
۱
خاور که آسمان بکمند خیال اوست
از خویشتن گسسته و بی سوز آرزوست
۲
در تیره خاک او تب و تاب حیات نیست
جولان موج را نگران از کنار جوست
۳
بتخانه و حرم همه افسرده آتشی
پیر مغان شراب هوا خورده در سبوست
۴
فکر فرنگ پیش مجاز آورد سجود
بینای کور و مست تماشای رنگ و بوست
۵
گردنده تر ز چرخ و رباینده تر ز مرگ
از دست او به دامن ما چاک بی رفوست
۶
خاکی نهاد و خو ز سپهر کهن گرفت
عیار و بی مدار و کلان کار و تو بتوست
۷
مشرق خراب و مغرب از آن بیشتر خراب
عالم تمام مرده و بی ذوق جستجوست
ساقی بیار باده و بزم شبانه ساز
ما را خراب یک نگه محرمانه ساز
نظرات